24
اكنون ايستادهام
منارههاى مسجد النبى از دور جلوه نمايى مىكند و چون ستونهايى از نور، آسمان را به زمين آشتى مىدهد، هرچه نزديكتر مىشوى، التهاب غرقه در اشتياق دالانهاى وجودىات را فرا مىگيرد. زبانت در كام نمىچرخد و گامهايت استوارى خويش را ازدست داده و هر آن است كه در برابر بزرگى اين سرا زانوانت زمين را لمس كند...
و من ايستاده در برابر تاريخ، تاريخ يك دهكده در دل كوير؛ دهكدهاى رها كه ساليانى مردمانش با هم درگير بودهاند و مردمانى باديهنشين آميخته از چند فرهنگ و در التهاب از ناهمگنى قوميتها. يك زخم كهنه، ديگر مردم به تنگ آمدهاند و بر كشتار از نادانى برخاستۀ خويش فرياد دارند. مردى سخن از پيامبرى جديد به ميان آورده، گفتارهايى چند پاره شنيده، همفكران و دگر انديشان قوم را اشاره مىدهد به سوى شهرى در دور دست و مىگويد: تنها او مىتواند اين زخم چرك كرده را التيام بخشد. بياييد او را از نزديك ببينيم و بر راستى يا ناراستى وى آگاهى يابيم...!
و اين همان كلام الهى است. تغيير سرنوشت به دست خويشتن وجود يك ملت، بهترين انتخاب و جاودان شدن در ذهن تاريخ.
دهكدهاى كوچك، همپيمان بر سر يك هدف، ميزبانى رسول بر انگيخته، از فراموشى و مدفون شدن در زير شنزارهاى روان نجات