26جنگى از يك پيروزى مسلّم، يك شكست دردناك ساخته بود.
در منطقۀ احد تا پاى كوه خانههاى مسكونى بناشدهبود. تنها در چهارديوارى قبر حمزه و ساير شهداى احد مىشد زمين واقعى احد و خاكى را كه پيامبر بارها بر آن قدم گذاشته بود، ديد.
چند عكس دستهجمعى انداختيم و راه افتاديم به طرف مسجد ذوقبلتين. جايى كه قبله در آنجا از بيتالمقدّس به سوى كعبه تغيير كرده بود. دو ركعت نماز خوانديم و رفتيم به مساجد سبعه، محلى كه جنگ خندق در آنجا اتفاق افتاده بود. امّا از خندق اثرى نبود.
هوا حسابى داغ شده بود. به جلال گفتم: «كاش چترى آورده بوديم.» بعد چنگ زدم به موهايم كه داغداغ بود. جلال عرق پيشانى و روى بينىاش را پاك كرد و گفت: «همان بهتر كه نياورديم!»
گفتم: «كه توى اين گرما، آفتابسوخته بشيم و از تشنگى لهله بزنيم؟»
گفت: «آره! كه يادمون بياد مسلمونا چهطور توى اون گرما اين دور و برها خندق به اون بزرگى رو با دست كندن و خم به ابرو نياوردن.»
تصور مىكردم مساجد سبعه چيزى شبيه مساجد ذوقبلتين است.
بزرگ و جادار و شيك، به جز دو مسجد ابوبكر و عمر، مساجد حضرت على عليه السلام و سلمان و حضرت فاطمه عليها السلام چهار ديوارى كوچكى بيش نبودند، حتّى مسجد پيامبر هم كوچك بود. حاج آقاى طلوعى توضيح داد كه اين مساجد روزى محل استقرار و عبادت بوده و بعد از پيروزى مسلمانان در جنگ خندق ديوارى بر اين محلها كشيدهاند و امروز اين چهارديوارىها