17نمىزنن. اين كار زشته به خدا. در شأن زائر خانۀ خدا نيست. شما واسۀ تجارت كه نيامدين. براى تفريح و پول خرجكردن كه نيامدين. شما آمدين زيارت خانۀ خدا. شما زائر قبر رسول خدا هستين. چرا باعث شرمندگى بقيه مىشين. شما نمايندۀ يك كشور اسلامى هستين. همۀ مردم دنيا به شما به چشم ديگهاى نگاه مىكنن. درست نيست كه چهار تا آدم، آبروى اين جمع رو ببره، اونم به خاطر ده شاهى صنّار مال دنيا...»
حاجآقا طلوعى داشت حرف مىزد. همۀ كاروانهايى كه آنجا بودند، گوش مىدادند. از كسى صدايى در نمىآمد. حرفهايش اصولى بود. مرا هم تكان داد. مرا كه تا همين چند لحظه پيش حسرت مىخوردم كه چرا مقدارى جنس براى فروش نياوردهام.
سرم را پايين انداختم و خدا را شكر كردم كه جزء اين دسته نبودم.