55كشتهاى را كه او را رمقى اندك مانده باشد. 1
به خاطر او حج همه قبول شد
در اولين سفر كه عبداللّٰه مبارك به سفر حج رفت،چون از اداى مراسم فارغ شد،لختى آسود و به خواب رفت.در خواب فرشتهاى بر او نمايان شد.
عبداللّٰه از او پرسيد:امسال چند تن براى گزاردن حج آمدهاند.
گفت:سيصد هزار.پرسيد:حج چند تن آنان قبول افتاده است؟
گفت:اندكى.عبداللّٰه از اين جواب مضطرب گشت و گفت:اين خلق بسيار از گوشه و كنار جهان رنج سفر بر خويشتن هموار كردهاند،چون است كه زيارت اندكى قبول پروردگار شده است؟
فرشته گفت:مردى در دمشق زندگى مىكند،نامش على بن موفق است،هر چند كه به حج نيامده،اما حجش قبول افتاده و حج سفر كنندگان را رب جليل به خاطر او قبول فرموده است.
عبداللّٰه چون از خواب بيدار شد،نيت بست به دمشق برود و على بن موفق را ديدار كند.چون آن جا رسيد به در خانۀ على رفت،خوابى كه ديده بود به وى گفت و گفت:مرا از كار خويش آگاه كن.
جواب داد:من پاره دوزى گمنامم.سالها در آرزوى حج بودم.
سرانجام با زحمت زيادى،سيصد درم خرج راه فراهم آوردم.چند روز پيش از عزيمت،زنم كه حامله بود،شبى مرا گفت:امشب بوى غذايى خوش از خانۀ همسايه به مشامم مىرسد،برو و اندكى بگير.به خانۀ