53من به مكه آمد و اسلام خود را ظاهر ساخت. 1
انيس واقعى
سفيان ثورى مىگويد:من سه سال تمام در مكۀ معظمه اقامت داشتم.
شخصى از اهل مكه هر روز وقت ظهر به كعبه مىآمد و طواف به عمل مىآورد و دو ركعت نماز مىخواند؛سپس نزد من مىآمد و به من سلام مىكرد و مىرفت تا اين كه ميان من و او الفتى پيدا شد.از اين رو من به منزل او تردد مىكردم تا آن كه او را مرضى عارض شد،مرا دعوت كرد.
وقتى كه من حاضر شدم،گفت:تو را وصيت مىكنم همين كه مردم،تو خود مرا غسل بده و بر من نماز بخوان و مرا دفن كن و همان شب مرا در قبر تنها مگذار و در وقت آمدن نكير و منكر مرا تلقين بده.من هم تمام وصيت او را قبول كردم،چند روز نگذشت تا اين كه از دنيا رفت.من گفتههاى او را به عمل آوردم و در نزد قبر او بيتوته كردم.ميان خواب و بيدارى بودم كه ديدم از بالاى سر من هاتفى ندا كرد:
«يا سفيان! لا حاجة لنا الى حفظك ولا الى تلقينك ولا الى انسك، لأنا انسناه ولقناه»؛«اى سفيان! حاجتى به مراقبت و تلقين و انس تو نيست،براى اين كه ما خودمان مأنوسش هستيم و خودمان او را تلقين مىدهيم».
پس از خواب بيدار شدم ولى كسى را نديدم،وضو ساختم و نماز گزاردم تا دوباره به خواب رفتم.او را در خواب ديدم چنان چه ديده بودم تا سه مرتبه،دانستم كه خواب من رحمانى است و شيطانى نيست.پس