25
سكوت، تنها راه چاره
اتوبوس در كوچهاى تنگ متوقّف شد. اعلام كردند كه دارالسمان محل اقامتمان مىباشد. مىگفتند كه 40 دقيقه به نماز صبح باقى است.
سريع بار و بنديل خودمان و نهنه گُلوارى را از اتوبوس تخليه كردم و به هتل بردم. كليد دو اتاق را كه از قبل مشخص شده بود و در كارتى كه به ما داده بودند قيد شده بود، گرفتم. ابتدا نهنه گلوارى را به اتاقش رساندم.
ساكش را تحويلش دادم و سپس خودمان.
جابهجايى در اتاقها، وضو، غسل، تعويض لباس، چايى و چيزى خوردن حدود ده دقيقه بيشتر طول نكشيد. به اتفاق نهنه گلوارى و همسرم سريع پايين آمديم ته به حرم مشرف شويم. مدير كاروان از اين كه يك لحظه از نهنه گلوارى غفلت نمىكنم، از من تشكر كرد و گفت: «من خيلى نگران ايشان هستم.» مجدداً توصيه كرد كه بيشتر مواظب ايشان باشيم تا مشكلى پيش نيايد. سرويس هتل آماده حركت بود و 5 دقيقه بعد... آه خداى من! واقعاً كه من در كنار مسجدالنبى هستم؟!
بايد خوددار باشم و رفتارى نكنم كه زننده باشد! وگرنه بايد از همين جا، دو زانو به طرف حرم مطهر رسول خدا صلى الله عليه و آله بروم. يادم آمد وقتى در شهر خودمان مشهد مىديدم كه زائرانى قبل از داخل شدن به صحن به خاك مىافتند و مىبوسند و يا درهاى صحن را غرق بوسه مىكنند، چطور از كنارشان با بىتفاوتى مىگذشتم و يك راست تا نزديك ضريح مطهر مىرفتم و زيارتنامهاى مىخواندم و برمىگشتم! بله، حالا آن رفتار را مىتوانم احساس كنم!
ولى اين جا عربستان است و زائرانى از كشورهاى مختلف دنيا با عقايد و افكار مختلف به اين جا آمدهاند، پس بايد كمى بر خود مسلط