186گوش من آورد كه: «به شما مىگم نقرهاى و طلايى، رنگِ زمستان امسال است، البته اين خبر اختصاصيه و ... به بهانهاى از چادر مىزنم بيرون و...» 1
جاى بسى شگفت است كه اين افراد خود را فرزندان هاجر مىدانند و بى خبر از فلسفۀ اعمال هاجر! تسليم محض بودن در برابر فرمان الهى، كه توسّط شوهرش ابراهيم به او ابلاغ مىشود، سعيش بين صفا و مروه كه دربارۀ فلسفۀ آن تفسيرهاى گوناگون شده از جمله: سعى بين صفا و مروه تذكّرى است به درجات يأس و اميد، يأس از خودِ خاكىِ خود و اميد به لطف ازلىِ الهى، تلاش و كوشش براى زندگى و سازندگى.
اميدوبيم هاجر در صفا و مروه، رسيدن به مطلوب و نجات فرزندش و تأكيد بر لطف خداوند است. وقتى در سعى به حالت «لوكه» حركت مىكنند، ياد آور لرزش تن هاجر و اضطرابى است كه از مرگ فرزندش دارد. صحّه گذاشتن بر تلاش انسانها براى زندگى است.
اين است هاجر و اينانند زنانى كه به حج مىروند تا هاجروار سعى بين صفا و مروه كنند امّا... در داخل اتوبوسهاى لوكس ورودى جادۀ آسفالته حركت مىكنند و به گفتۀ شكوه:
«...خنده و گفتگو و شوخى و آواز... به راحتى ازمحيط و فضا دور مىشوند و ... به شبهاى سيزده بدر خودمان مىماند. زنها توى اتومبيل دارند از سيزده بدر حرف مىزنند وصحبتها دارد به تهران مىكشد...». 2 و از همين خانمها است كه وقتى در جدّه از روحانى كاروان مىپرسد: مىشود با دستكش پلاستيكى و قاشق، سنگريزه [ براى رمى جمره] جمع كرد؟! و روحانى كاروان نمى تواند جوابى به آن خانم، كه همسر يكى از متنفّذين تهران است، بدهد و سكوت مىكند. امّا شكوه مىگويد:
«روحانى كاروان ماكه رك گويى خاص به خود را داشت با صداى بلند گفت: اى خانم، يك طرف فلسفۀ همۀ اين اعمال شكستن اين احساسات خود پسندانۀ ماست، شكستن بت غرورهاى بيجاى ما و رسيدن به موجوديت خالص خاكى انسانى ماست. اگر قرار