23او در صفحه 50 مىگويد: روايت ابى اليعفور، و در صفحۀ 65، كتابِ ضياءالصالحين را به آقاى خويى نسبت مىدهد، با اينكه آن، كتاب معروفى است در ادعيه و زيارات از حاج محمّد صالح جوهرچى و كتاب آقاى خويى منهاج الصالحين است.
اينها همه حاكى از آن است كه وى نه تنها فقيه مجتهد نيست كه فضلى هم ندارد.
امّا پاسخ اين پندار او كه «دوستش سيّد موسى موسوى را نمونهاى مناسب در كنار نهادن انحرافى مىداند كه بر تفكّر شيعه عارض شده است و در پىِ انتشار كتاب احمد كاتب با نام تطوّر الفكر الشيعى و مطالعۀ آن دريافته كه نوبت او در گفتن سخن حق فرا رسيده» چنين است:
ما از كسى كه ادّعاى فقاهت و اجتهاد مىكند به شگفتى مىافتيم كه چگونه اسوۀ خود را اين دو نفرى برمىگزيند كه نه به علم شناخته شدهاند نه به فضل، و رفتار آن دو او را به اين حقيقت رسانده كه نوبت او در گفتنِ سخنِ حق فرا رسيده، در حالى كه يك فقيه بايد در تشخيص تكليف و شناخت و وظيفه و آنچه بر او بايسته و نبايسته است آزاد باشد و روا نيست از ديگرى تقليد كند.
از اين گذشته آنچه سيد موسى موسوى در كتاب خود الشيعة والتصحيح و احمد كاتب در كتاب خود تطوّر الفكر الشيعى نوشته جز اباطيل نيست و اين بر طلبههاى معمولى هم پوشيده نيست، چه رسد به كسى كه ادّعاى اجتهاد و فقاهت دارد.
اينكه نويسنده در عراق به سر مىبَرد و آن دو در خارج عراق، ميان