21دوم، او گمان برده است كه رسيدن به درجۀ اجتهاد همچون رسيدن به درجۀ دكترا در دانشگاه است كه مىتواند با درجۀ ممتاز و جز آن باشد، در حالى كه چنين نيست گاهى اجتهاد با درجۀ ممتار و گاهى با درجۀ غير ممتاز داده شود، بلكه يك فقيه اين درجه را به گونهاى فردى و به دور از جوسازى هنگامى اعطا مىكند كه قانع شده باشد فرد به اجتهاد رسيده، مىتواند براساس منابع مشخّص احكام شرعى را استنباط كند.
هر خوانندۀ آگاهى با درنگ در كتاب «خدا و سپس تاريخ» نتيجه مىگيرد كه نويسندۀ آن حتّى يك عالم فاضل نيست چه رسد به فقيهى مجتهد، زيرا:
1 - نويسنده اجتهاد خود را براى ما اثبات نكرده و چيزى نبوده مگر ادّعاى اينكه شيخ كاشف الغطاء به او درجۀ اجتهاد داده است و به صرف ادّعا چيزى ثابت نمىشود و نمىتوان آن را پذيرفت.
2 - بسيارى از رويدادهايى كه نويسنده بيان مىدارد گواه آن است كه وى صرفاً يك پرسنده است نه يك مجتهد، و حتّى يك بار او را نمىبينيم كه ادّعا كند با آقاى خوئى يا مرجع ديگرى مناقشه كرده باشد و اين عادت مجتهدانى نيست كه (به اصطلاح با درجۀ ممتاز) به اجتهاد رسيدهاند.
3 - نويسنده در كتاب خود به هر حديثى كه از پيش چشمش گذشته، بدون هيچ گونه جداسازى احاديث صحيح از ضعيف، استشهاد كرده است و در سراسر كتاب او حديثى را نمىبينيم كه آن را صحيح يا ضعيف يا حسن يا موثّق ناميده باشد، در حالى كه جداسازىِ احاديث،