19استدلالى مىگذرانَد، و در پى آن به آموختن دو دانش اصول و فقه استدلالى روى مىآورَد و اينها همه در بردارندۀ متونى نيست كه چنين آگاهيهايى به طلبه دهد و مسائلى را دربرندارد كه ذهن طلبه را به خود مشغول دارد، زيرا متونى شناخته شدهاند و هيچ يك از متون و مطالب آنها بر هيچ طلبهاى از طلاّب حوزۀ علميه پنهان نيست.
نويسنده گمان مىكند كه طلبۀ حوزۀ علميه، علم حديثى را مىآموزد كه ديدگان او را در برابر احاديث غريب و ضعيف - كه در كتابش يادآور شده - مىگشايد. چنانكه مىپندارد طلبۀ حوزۀ علميه، رجال، تاريخ، سيرۀ ائمّه و امثال چنين علومى را فرا مىگيرد كه دربردارندۀ مطالبى است كه يك سُنّى آن را انكار مىكند يا برنمىتابد.
اگر اين نويسنده حقيقتاً طلبۀ حوزه علميه بود، مىدانست كه علماى شيعه - قدّس الله اسرارهم - مشكلات احاديث را توضيح دادهاند و گونههاى متفاوت و درست آن را از نادرست جدا كردهاند و شبهات مخالفان را رد كردهاند و پوچى آنها را باز نمودهاند تا ديگر براى هيچ مخالفى حجّتى نمانَد.
بدين ترتيب روشن مىشود كه حتّى يك طلبۀ حوزه علميه نمىتواند چنين سخنانى برانَد، چه رسد به كسى كه ادّعاى درجۀ اجتهادى مىكند كه براساس آن بايد بتواند ميان صحيح و ضعيف تفاوت نهد و همۀ شبهات مخالفان و دلايل ايشان را پاسخ دهد.
اين در حالى است كه همۀ كتابهاى درسى حوزه به چاپ رسيده و كاملاً شناخته شده است و در هيچ يك از آنها نكتهاى ديده نمىشود كه در نهاد يك طلبۀ مذهب اهلبيت عليهم السلام ترديد و ايرادى را دامن زند، زيرا