26برخوردارند بنيانشان استوارتر از هر راه حلّ نو بوده و ضمانت بقاء و استمرارشان بيشتر مىباشد. خلاصه آنكه اين فرضيه هم نمىتواند صورت قابل قبولى از تقريب باشد.
فرضيه چهارم؛ بر طبق اين فرضيه، تقريب بين مذاهب يك تاكتيك و تمهيد ضرورى و داراى ماهيت سياسى است. طرفداران اين نظريه بر اين باورندكه هرچند اختلافهاى عميق و همه جانبهاى بين مذاهب وجود داشته در حدى كه اميد به نزديكى ديدگاههاى طرفهاى نزاع نمىرود ولى با توجه به خطرهايى كه كيان مسلمين را تهديد مىكند و توطئههايى كه از سوى جبههى كفار و مشركان متوجه مسلمين گشتهاست به حكم ضرورت و بر اساس قاعدهى تقديم اهمّ بر مهم، مذاهب بايد اختلافها را كنار گذارده و فعلاً در صفى متحد و منسجم در برابر دشمنان مهاجم ايستادگى كنند. بسيارى از عالمان و انديشمندان شيعه و اهل سنت در تحليل معناى تقريب چنين نگرشى را تبليغ مىكنند.
اين فرضيه هم از چند اشكال عمده برخوردار است نخست آنكه تقريب به مفهوم سياسى صرفاً يك راه حل اضطرارى تحميلى است كه با رفع ضرورت ديگر حاجتى بدان نيست. گويا در خود مقولهى تقريب هيچ مصلحت نفسالامرى وجود نداشته بلكه به عنوان ثانوى و در حالت ضرورت، مصلحت مىيابد. اگر تصور شود روزى دشمن در كار نباشد بار ديگر فرصت پديد مىآيد تا نزاعها و تسويه حسابهاى مذهبى بيرحمانه و خشن دنبال شده و هيچ اميدى به آشتى و مصالحه در كار نباشد.
ديگر اينكه اين اتحاد سياسى به دليل نداشتن بنيانهاى فكرى معين نه از استحكام لازم برخوردار بوده و نه تضمينى براى دوام و استمرار آن مىباشد. البته نگارنده در صدد آن نيست كه نقش و جايگاه مهم وحدت استراتژيك مسلمانان در مواجهه با دشمنان را مورد ترديد قرار دهد ولى بر اين باور است كه اين امر به تنهايى نمىتواند اساس تقريب واقع شود بلكه اگر تقريب با اصول و مبانى روشن و مصالح نفس الامرى آن تحقق يابد در پى آن اميد بسيار مىرود كه وحدت استراتژيك و سياسى مسلمانان هم در بالاترين حد عملى گردد.
فرضيه پنجم؛ براساس اين نظريه كه تعريف برگزيدهى نگارنده را تشكيل مىدهد،