131اميرمؤمنان(ع) چندين بار، خبر شهادت ميثم تمار را به او داده بود؛ از جمله روزى به ميثم گفت: «چه مىكنى اگر زنازاده بنىاميه، تو را دعوت كند كه از من بيزارى بجويى؟» ميثم گفت: «اى اميرمؤمنان! به خدا سوگند از تو بيزارى نمىجويم». امام فرمود: «تو را خواهند كشت و بر دار خواهى رفت». ميثم در جواب گفت: «صبر مىكنم و اين گرفتارى در راه خدا، اندك است». امام فرمود: «در اين صورت، تو در درجه من هستى». 1
همچنين آن حضرت(ع) روزى به ميثم فرمود:
تو پس از من، دستگير و به دار آويخته خواهى شد و بر پيكر تو، نيزهاى زده مىشود. روز سوم، از دهان و بينىات خون جارى مىشود و محاسن تو از آن، رنگين خواهد شد. سپس تو را بر درخت نخلى، نزديك درِ خانه عمرو بن حريث، دار مىزنند و تو دهمين كسى هستى كه بر سر دار مىروى و چوبه دار تو، از همه كوتاهتر و به زمين، نزديكتر خواهد بود. سپس حضرت، او را به محل دار زدن وى برد و درخت نخل را به ميثم نشان داد. 2
ميثم تمار در آخرين سال زندگى خود، به سفر حج رفت و در مدينه، به حضور امسلمه، همسر رسول خدا(ص) رسيد. امسلمه پرسيد: «تو كيستى؟» ميثم گفت: «من ميثم هستم». امسلمه گفت: «والله لرُبّما سمعتُ رسول الله(ص) يذكرك ويوصي بكَ علياً في جوف الليل»؛ «به خدا سوگند! مىشنيدم كه رسول خدا(ص) در نيمههاى شب، نام تو را مىبرد و سفارش تو را به على مىكرد». سپس ميثم از امسلمه، امام حسين(ع) را جويا شد و او گفت: «امام حسين(ع) اينجا نيست». ميثم گفت: «به ايشان پيغام بده كه مىخواستم بر او سلام كنم و به خواست خدا، به زودى نزد خداوند با هم ملاقات خواهيم كرد». سپس امسلمه، محاسن ميثم را خضاب كرد و به او گفت: «به زودى اين محاسن، با خون خضاب خواهد شد». 3