28اذان صبح، پايانى است بر يك شب فراموشنشدنى در جوار يار و آغازى براى مناجاتى ديگر در نماز جماعتى باشكوه بر شنهاى عرفات. از نيمه شب تا طلوع سپيده، در راز و نيازى مداوم با همه وجود گريستهام و حالا پس از برگزارى نماز صبح، در حالى كه همچنان در صف جماعت نشستهام، همراه با طلوع آفتاب، اميدى تازه در قلبم جوانه مىزند.
همچون هميشه، براى تعجيل در فرج آفتابِ حُسنِ پنهان در پسِ پرده غيبت، دو ركعت نماز عشق به جا مىآورم. او كه به بركت حضورش در عرفات، بارش عشق احساس مىشود؛ او كه چشمم همه جا دنبال او مىگردد و روح آشفتهام سخت بىقرار اوست؛ او كه نگاه گرمش همراه با نواى آتشين جدِّ بزرگوارش حسين(ع) در عرفات شور و شعور مىبخشد و شيدايى مىآفريند؛ او كه مىدانم اگر عنايتش نباشد، هرگز راهى به سوى شناخت و معرفت نخواهم يافت؛ او كه با همه وجود، حضورش را حس مىكنم، اما نمىدانم چگونه بيابمش. پس براى فرجش باز هم دعا مىكنم و از مشرب انتظارش پيمانهاى مىنوشم كه از تشنگى آن هرگز سيراب نمىشوم.
شايد تا ساعتى ديگر كه همصدا با عاشقانش، به همه مشركان تاريخ اعلام برائت مىكنم، شايد آنگاه كه همه فريادم را محكم و كوبنده بر سر كافران و ظالمان زمان فرو مىآورم، شايد در آن اوج آمادگى براى ايستادگى در برابر كفر، بتوانم جلوهاى از انتظار واقعى را به نمايش بگذارم و گرمى دست مهربانش را بر سرم احساس كنم.