42است؟ چه مىخواهيد؟ و از علت آمدنشان سؤال كن. عباس به اتفاق بيست نفر از جمله زهير بن قين و حبيب بن مظاهر به سوى لشكر دشمن رفت و گفت: چه شده
است؟ چه مىخواهيد؟ گفتند: فرمان امير رسيده است كه به شما پيشنهاد كنيم يا حكم او را بپذيريد يا با شما بجنگيم. عباس گفت: لختى درنگ كنيد تا بازگردم و در اين باره نظر ابىعبدالله را جويا شوم. لشكريان ايستادند و گفتند: نزد وى برو و پيشنهاد ما را به او بگو و آنگاه بازگرد و از آنچه گفتند آگاهمان كن. عباس بازگشت و به تنهايى به سوى حسين (عليه السلام) اسب تاخت تا او را باخبر سازد. همراهان عباس ماندند و با لشكريان عمر بن سعد به گفتوگو پرداختند و آنها را موعظه كردند كه از جنگ با حسين (عليه السلام) منصرف شوند. عباس نزد حسين (عليه السلام) آمد و او را از پيشنهاد دشمن آگاه ساخت. امام فرمود: «بازگرد و اگر توانستى تا فردا از آنان مهلت بخواه و امشب آنها را از ما روىگردان كن تا به درگاه پروردگارمان نماز به جاى آوريم و دعا كنيم و آمرزش بطلبيم. خداوند خود مىداند كه من چقدر نماز و قرآن خواندن و دعا و استغفار را دوست مىدارم.» عباس نيز خود را به لشكر رساند. 1
طبرى در اين باره گويد:
عباس بازگشت و در حالى كه اسبش را به سوى لشكر عمر بن سعد پيش مىراند، خود را به آنان رساند و گفت: اى جماعت! ابوعبدالله از شما مىخواهد امشب را دست از او برداريد تا در اين كار تأمل نمايد. هنوز ميان شما و او در اين باره سخنى نرفته است. پس به همراه فرستادهاى از سوى عمر بن سعد نزد امام حسين (عليه السلام) بازگشت. فرستاده گفت: ما تا فردا به شما مهلت دادهايم. اگر تسليم شويد، شما را نزد امير خود عبيدالله بن زياد مىبريم، و اگر نپذيريد، دست از شما برنمىداريم. پس بازگشت. 2
برگزيدن عباس براى اين كار سخت و پرخطر و مهم نشانۀ بزرگى است بر اطمينان و اعتماد ابىعبدالله (عليه السلام) به او؛ زيرا روشن است كه در چنين مأموريتهايى فرستاده بايد از همۀ اصحاب برتر و خردمندتر و وفادارتر باشد و هر چه وى از جهت نَسَب و خويشى به فرستنده نزديكتر باشد، براى يارى او و رسالتش و محقق ساختن اهداف آن رسالت، اعتماد و اطمينان كاملتر و قوىترى را باعث مىگردد.
اينكه نقل كردهاند عباس در گفتوگو با سپاه كوفه هر جا كه مىخواست از برادرش امام حسين (عليه السلام) ياد كند، تعبير «أبىعبدالله» رابه كار مىبُرد و از آن حضرت با كنيه - كه در