104شيخ در اين سفرهاى علمى، ابتدا در شهر بروجرد و در مدرسۀ شيخ اسدالله بروجردى توقف كرد. شيخ اسدالله كه خود از عالمان بزرگ بروجرد بود، از شيخ خواست تا تدريس فرزندانش را بر عهده گيرد. شيخ در پاسخ گفت: صبر كنيد تا آنان علم بيشترى كسب كنند تا بهتر بتوانم برايشان مفيد باشم. شيخ در اين مدت در درس اصول شيخ اسدالله شركت كرد و هنگام بحث به يكى از مطالب وى اشكال كرد. شيخ اسدالله پرسيد: آيا شما از آراى علماى اصول آگاهى داريد؟ شيخ به برادرش شيخ منصور گفت: تقريراتى را كه در تدريس معالم الاصول نوشتهاى خدمت شيخ اسدالله بده. شيخ اسداله پس از خواندن آن تقريرات، به مراتب علمى و فضل و دانش شيخ پى برد و از وى عذرخواهى كرد و از او خواست كه مدت بيشترى در بروجرد بماند؛ 1 امّا شيخ نپذيرفت و به سفر خود ادامه داد.
شيخ انصارى از بروجرد به اصفهان رفت تا از خرمن دانش عالمان اصفهان نيز خوشهاى برچيند. از اين رو، براى شناخت عالمان آن شهر و كسب فيض از آنان، در درس آيت الله سيد محمدباقر رشتى (شفتى) معروف به «حجة الاسلام» حاضر شد، كه در آن عصر، رياست حوزۀ علميه اصفهان را بر عهده داشت و در امور اجتماعى و اختلافات نيز محل مراجعۀ مردم بود و حدود شرعى را جارى مىكرد.
روزى سيد محمدباقر شفتى مسئلهاى را كه چند روز پيش مطرح كرده بود، دوباره بيان كرد و منتظر پاسخ شاگردان شد. در اين هنگام شيخ انصارى پاسخ مسئله را براى يكى از طلابى كه در كنارش نشسته بود، بيان كرد و خودش از مجلس درس خارج شد. هنگامى كه آن طلبه پاسخ را براى استاد بيان كرد، استاد گفت: «اين پاسخ از تو نيست؛ يا آن را حضرت ولى عصر(عج) به تو تلقين كرده يا شيخ مرتضى آن را به تو ياد داده است.» آن طلبه گفت: عالمى ناشناس كه در كنار من نشسته بود، اين پاسخ را به من ياد داد و خودش از مجلس خارج شد. سيد رشتى فهميد كه شيخ انصارى به اصفهان آمده است؛از اين رو چند نفر از طلاب را به جستوجوى او فرستاد. آنان شيخ انصارى را در كاروانسرايى يافتند و به وى گفتند: حجة الاسلام سيد محمدباقر رشتى مىخواهد خدمت شما برسد. شيخ گفت: من خودم خدمت حجةالاسلام خواهم رسيد و به عزم ديدار سيد به راه افتاد و در بين راه سيد را ملاقات كرد كه با جمعى از شاگردانش به طرف محل سكونت او مىآمدند. سيد مقدم شيخ