158
خط خون
در فكر ان گودالم
كه خون تو را مكيده است
هيچ گودالى چنين رفيع نديده بودم
در حضيض هم مى توان عزيز بود.
از گودال بپرس!
شمشيرى كه بر گلوى تو آمد،
هر چيز و همه چيز را در كائنات
به دو پاره كرد:
هر چه در سوى تو، حسينى شد
و ديگر سو، يزيدى.
اينك ماييم و سنگ ها
ماييم و آب ها، درختان، كوهساران، جويباران، بيشه زاران
كه برخى يزيدى
و گرنه، حسينى اند
خونى كه از گلوى تو تراويد،
همه چيز و هر چيز را در كائنات به دو پاره كرد در رنگ:
اينك هر چيز، يا سرخ است يا حسينى نيست. 1
على موسوى گرمارودى