122نيز تيرى به گلوى مباركش افكند و امام با پيشانى بر خاك زمين افتاد. 1امام آنگاه به سختى نشست و تير را از گلوى خود بيرون آورد و دستانش را از خون پر كرد و سر و صورت خود را به آن آغشت و فرمود:
«هكذا حتى ألقى الله مخضبا بدمي مغصوبا علىّ حقي؛ اين چنين حق باخته و آغشته به خون، خدا را ديدار كنم» . 2
پس از آن همواره كسى به حسين (ع) نزديك مىشد. ابن سعد بانگ زد كه كار امام را تمام كنيد! هلال بن نافع يكى از نفرات سپاه ابن سعد مىگويد: هيچ كشتۀ آغشته به خونى را زيباتر و نورانىتر از او نديدهام. نور چهرۀ ملكوتى و زيبايى او، مرا از انديشۀ شهادتش باز داشته بود. امام در حالى كه در گودى قتلگاه افتاده بود، آب خواست؛ 3اما به او آب ندادند و با گستاخى پاسخش گفتند! خولى چون نزديك امام شد تا سر آن حضرت را جدا كند، لرزه بر اندامش افتاد و برگشت. 4آنگاه شمر آمد و بر سينه امام نشست و محاسن آن حضرت را به مشت گرفت و خواست كه امام را بكشد. حضرت تبسمى نمود و فرمود: