128حباب!» راهب با شگفتى پرسيد: نام مرا از كجا مىدانيد؟ فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مرا چنين خبر داده. حباب گفت: دست دراز كن تا با تو بيعت كنم. پس من شهادت مىدهم به وحدانيت خدا، و به رسالت محمد (صلى الله عليه و آله) و شهادت مىدهم كه تو علىّ بن ابىطالب و وصىّ آن حضرتى. فرمود: در كجا سكونت دارى؟ گفت: در اين دير مقيم هستم. فرمود: بعد از اين، اينجا مباش؛ لكن در اينجا مسجدى بنا كن و آن را به نام بنا كنندهاش بنام. سپس از راهب پرسيد: از كجا آب مىخورى؟ گفت: از دجله. فرمود: چرا در اينجا چشمه يا چاهى حفر نمىكنى؟ گفت: يا اميرالمؤمنين هر چاهى كه كنديم، آبش شور بود. حضرت جايى را نشان داد و فرمود: اينجا چاهى بكن. چون كندند، سنگى بزرگ ظاهر شد كه نتوانستند بيرون بياورند؛ پس آن حضرت سنگ را از جا كند و از زير آن چشمه آبى ظاهر شد از عسل شيرينتر و گواراتر. پس فرمود: «اى حباب! از اين چشمه آب بخور. زود باشد كه در كنار مسجد تو شهرى بنا شود كه جبّاران در آن بسيار باشند و بلا و فتنه در آن بسيار و بزرگ باشد» . 1پس مردى به نام براثا اين مسجد را بنا كرد؛ ازاينرو «مسجد براثا» نام گرفت.
3. ابوحميد بن قيس گويد: از امام سجاد (عليه السلام) شنيدم كه مىفرمود: از پدرم ابوجعفر امام باقر (عليه السلام) شنيدم كه مىفرمود:
زمانى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) از جنگ خوارج بازمىگشت، به منطقه «زوراء» 2رسيد؛ پس به مردم فرمود: «اينجا زوراء است؛ از اين سرزمين عبور كنيد و دور شويد؛ زيرا فرو رفتن زمين به آن نزديكتر است از فرو رفتن ميخ در ميان سبوس.» سپس به سرزمين ديگرى رسيد و پرسيد: اينجا كجاست؟ گفته شد: سرزمين «نجرا» است. امام فرمود: اينجا شورهزار است؛ به طرف راست حركت كنيد و از اينجا دور شويد. هنگامى كه به طرف راست حركت كردند، به راهبى برخوردند كه در صومعه خود بود. امام خطاب به آن راهب فرمود: آيا اينجا فرود آييم؟ راهب گفت: با لشكر خود اينجا فرود نياييد. فرمود: چرا؟ راهب گفت: چون در اين سرزمين فرود نمىآيد جز پيامبر يا وصى پيامبر با لشكرش كه در راه خدا جهاد مىكند و ما در كتابهاى خود چنين خواندهايم. اميرالمؤمنين (عليه السلام) به او فرمود: من وصىّ سرور انبياء و سرور اوصياء هستم. راهب گفت: پس تو همان مرد پيشانى سفيد و نورانى قريش و وصىّ محمد (صلى الله عليه و آله) هستى؟ امام فرمود: من همان شخص هستم.