40 بنيانى و اساسى استوار است، و آن اينكه نفس ناطقه كه معدن نوع جوهر عقلانى است جايگاهش در عالم عقل است و موقعيت و وطن اصلى جوهر نفس همانا سرزمين قدس ملكوت است و سلطنت و ولايت نفس بر بدن مادى از بابت تدبير است. بنابراين علاقه باقيمانده به بدن، همان معيار جلب فيض و جذب خير است كه در سايه زيارت قبور و رجوع به مشاهد مشرّفه بيان مىشود. آنگاه اجتماع نفوس و جانهاى زائران - كه به انوار الهى و روشناى ملكوتى، منور و روشن است - فوايد فراوانى براى آن وجود دارد. همانگونه كه آينههاى شفاف در انتقال اشعه و پرتوهاى روشنايى در يكديگر مىتابند و از اين تعامل، اشراقات نورانى، بهمراتب، بيشتر مىشود، بهگونهاى كه چشمان ضعيف قدرت ديدن آن را ندارند. [ارواح زائر و مزور نيز همانند آينههاى شفاف روبهروى هماند كه از اشراقات يكديگر بهره مىگيرند.] 1
- فخر رازى نيز در اينباره مىنويسد:
تعلق نفوس به بدنها، تعلقى است كه همراه با عشق شديد و محبت تام است و به همين دليل، آنچه نفس در دنيا طلب مىكند، براى آن است كه به خيرى دست يابد و به بدن، راحتى برساند. [بنابراين دستيابى به خير و راحتى رساندن به بدن، دو انگيزۀ فعاليت نفس است.] حال كه اين نكته ثابت شد، مىگوييم: چون انسان از دنيا برود و روح او از بدن جدا شود، اين ميل او به بدن باقى است و آن عشق و محبت تام او در تعلق به بدن، از بين نمىرود و نفس همچنان با ميلى بزرگ به بدنى كه از او جدا شده باقى مىماند. بنابراين روح ميت، پس از مرگ نيز همچنان به تربت خويش تعلق خاطر خواهد داشت. 2