30 كارى را بر خويش واجب كرده است. نه اينكه غيرخداوند كارى را بر خدا واجب كرده باشد كه در اين صورت، خداوند [مطلق] به وسيله غيرخويش مقيّد شود. بدين ترتيب خداوند با فروفرستادن رحمت به بندگانش و لطف پنهانى به آنان، خود را مقيد ساخته، و در خصوص عهد و پيمان فرموده است: وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ . 1 در واقع، خداوند هم خودش و هم بندگانش را مكلف كرده و اين مطلب را براى ايجاد انس با بندگانش به آنان فرموده است. اما مقيّد كردن خويش براى بندگان، از روى نياز ذاتى او نيست؛ بلكه از جنبه الوهيت خداست؛ زيرا ذات الهى بىنياز از جهانيان است؛ حال آنكه مَلِك (پادشاه) بىنياز از مُلك (سرزمين) نيست؛ زيرا اگر مُلك نباشد، نام مَلِك بىمعنا مىشود. بنابراين، مرتبه موجب تقييد مىشود نه ذات حق (جل جلاله)؛ زيرا همانگونه كه مخلوق به خالق نياز دارد تا مخلوق باشد، خالق بودن نيز مقتضى وجود مخلوق است. مگر نه اين است كه گيتى به دليل اينكه عدم بودن، ذاتى اوست، نه مقتضى خالق است و نه مُعدِم (نيستكننده)؛ زيرا عدمى بودن، اقتضاى ذات گيتى است. بلكه از اين جهت نيازمند خالق است كه مخلوق است. بر اين اساس خداوند، خود را با واجب كردن وفاى به عهد، مقيّد مىكند. از آنجا كه در مخلوق چنين وابستگى به خالق وجود دارد، در او شيفتگى به اسباب پديدار مىشود و طبيعتش اين است كه ميل به علل و اسباب دارد؛ زيرا او بهواسطه سبب (مؤثر) به وجود آمده كه همان