40
5. ابوبكر در مصاف با بنىهاشم
از براءبنعازب چنين روايت شده است: «همواره از اين مىترسيدم كه روزى قريش خلافت را از دست بنىهاشم خارج كند. ناگاه شنيدم كه آنها در سقيفه جمع شده و با ابوبكر بيعت كردهاند. لحظهاى نگذشت كه وى [ابوبكر] همراه عمر، ابوعبيده و اصحاب سقيفه درحالىكه شلوار صنعانى پوشيده بودند، نزديك شدند. آنها به هر كس مىرسيدند، با شمشير تهديد مىكردند و خواسته يا ناخواسته، دست او را براى بيعت، بر دست ابوبكر مىكشيدند. من تعجّب كردم و به سرعت به خانۀ بنىهاشم رفتم و گفتم:مردم با فرزند ابوقحافه بيعت كردهاند». عبّاس - عموى پيامبر(ص)- گفت: «من به شما گفته بودم؛ ولى شما به سخن من توجّه نكرديد». 1
نقل شده است كه بنىهاشم پس از خاكسپارى رسول خدا(ص)، به اتّفاق اميرالمؤمنين(ع) و زبير به مسجد رفتند. در اين ميان، بنىاميّه و بنىزهره به همراه عثمان و عبد الرحمان بنعوف و پس از آنها ابوبكر، عمر و ابوعبيده نيز وارد مسجد شدند. عمر گفت: «چرا حلقههاى متفرّق تشكيل دادهايد؟ برخيزيد و با ابوبكر بيعت كنيد؛ زيرا انصار و عدّهاى از مردم با او بيعت كردهاند». آنگاه عثمان و عبدالرحمان به اتّفاق همراهان خود با وى دست بيعت دادند؛ امّا على (ع) و بنىهاشم برخاستند و مسجد را ترك كردند. 2
وقتى شب فرا رسيد، مقداد، سلمان، ابوذر، عبادةبنصامت، ابو الهيثم بن تيهان، حذيفه و عمّار را ديدم كه جمع شده و تصميم گرفتند تا مسئلۀ خلافت را با مهاجرين به شور بگذارند؛ امّا خبر اين نشست به ابوبكر و عمر رسيد و آنها در اين باره با ابوعبيده و مغيرةبنشعبه مشورت كردند. مغيره گفت: «نزد عبّاس برويد و براى او و فرزندش