122«جلد پانزدهم اين كتاب، بخش ضمان، در آغاز ماه ربيعالاول سال 1221 در حالى به پايان ميرسد كه حالى متشتت و دگرگون و خاطرى مشغول و ناآرام بر من مستولى است؛ به جهت آنچه از دست شورش آن ملعون از سرزمين نجد، بر اسلام و مسلمين ميرود. او بدعتهاى بسيار گزارده، خون مسلمانان را مباح كرده و قبور پيشوايان معصوم (عليهم السلام) را ويران ميكند. در سال 1216 به بارگاه امام حسين (عليه السلام) هجوم آورد و مردان و اطفال را قتلعام كرد و در بارگاه حسينى تبهكارى بسيار نمود و خرابيهاى عظيم به بار آورد؛ آنگاه بر مكه مشرفه و مدينه منوره مستولى گرديد و با قبرستان بقيع آن كرد كه كرد؛ اما بارگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله) را آسيب نرسانيد.
و در سال 1221 در شب نهم ماه صفر، ساعتى پيش از صبح، بر ما هجوم آورد و همه را غافلگير كرد؛ چندانكه بعضى لشكريانش خود را به بالاى ديوار شهر رسانيده، نزديك بود شهر را به تصرف درآورند. اينجا بود كه معجزات بزرگ از اميرمؤمنان (عليه السلام) نمايان شد: بسيارى از سپاهيان سعود كشته شدند و سرانجام شكست خورده، بازگشتند.» 1
اين ماجرا را من از بسيارى كسان شنيدهام. بعضى از آنها خود شاهد بوده و شمارى شنيدههاى خود را براى من بازگو كردند. يكى از شاهدان به نام «شيخ مهدى دعيبل» 2مردى سالخورده و اهل صلاح و مورد اعتماد ميباشد. چند مرتبه با او همصحبت شدهام. سالها پيش كارش شبيهخوانى ياران امام حسين (عليه السلام) و بنىاميه بوده است. يكى از گفتههاى تاريخى او - كه خدايش رحمت كند - اين ماجراست:
«من هنگام ورود سعود به شهر نجف، نزديك به بلوغ بودم. آنها ناگهانى آمدند و تعداد بيشمارى جزو لشكر او بودند. پيرامون ديوار شهر را محاصره كردند، اما نتوانستند از درب ورودى آن داخل شوند؛ چون مردم نجف آن را