57يعنى اينكه على (ع) به اين دنيا بازمىگردد. 1اين باور كافى بود كه او را رافضى و غالى بنامند. 2سفيان مىگويد: مردم با جابر آمد و شد داشتند و از او روايت مىشنيدند؛ اما وقتى او از ايمان به رجعت سخن گفت، متهمش ساختند و از او دور شدند. 3سيد بن طاووس با انتقاد از هجوم به يك محدث شهير، اينگونه شكوه مىكند:
آنها روايات كسانى را كه دشمن خدا و رسول خدا و اهل بيت پيامبر (ص) هستند، قبول مىكنند، ولى روايات شيعيان و علاقهمندان آنها را قبول نمىكنند و به جرم شيعه بودن و علاقه داشتن به عترت، احاديث آنها را طرد مىكنند! مثلا مسلم در صحيحش به سند خود از «جراح بن مليح» روايت كرده كه گفت: شنيدم از جابر كه مىگفت: نزد من هفتادهزار حديث است كه همه آنها را ابىجعفر (ع) از پيامبر نقل كرده است. باز مسلم در صحيحش به سند خود از «محمد بن عمرو رازى» نقل كرده است: شنيدم از جرير كه مىگفت: با جابر بن يزيد جعفى ملاقات نمودم و حديثى از او ننوشتم؛ زيرا كه او ايمان به رجعت داشت. چگونه خود را از 70 هزار حديث پيامبرشان به روايت ابىجعفر (ع) محروم كردهاند، در حالى كه آن حضرت از بزرگان اهل بيت است كه پيامبر امر به اطاعت آنها فرموده است و علاوه بر اين، اكثر مسلمانان يا تمام ايشان زنده شدن مردگان را در دنيا و در قبور روايت كردهاند؟ ! پس چه فرق است بين اينها و بين آنچه اهل بيت و شيعيان آنها در باره رجعت روايت كردهاند؟ جابر در اين باره چه گناهى دارد، تا اين كه احاديثش از درجه اعتبار ساقط شود، ولى آنهايى كه از دشمنان اهل بيت روايت مىكنند، رواياتشان در اعلى درجه اعتبار تلقى گردد؟ ! 4