144كمكم طلاب مدرسه كه به حرم رفته بودند، سر رسيدند و هر كدام به حجره خود رفتند. آن دو طلبه همچنان مباحثه مىكردند و سر و صداى يكى از آنها كه لهجه تركى داشت، فضاى مدرسه را پر كرده بود. عبارات عربى كتاب را مىخواند و به فارسى معنى مىكرد. واقعا برايم جالب بود؛ چون اولين بار بود كه مىشنيدم. از يكى از طلاب پرسيدم اين آقايان چه مىكنند؟ گفت: مگر نمىدانيد؟ دارند مباحثه مىكنند. گفتم اين موقع صبح زود؟ گفت: آرى. پرسيدم اين يكى كه اينطور با سر و صدا حرف مىزند كيست؟ گفت: آقا شيخ محمدتقى تبريزى است. آن موقع در نجف اشرف معمول بود كه طلاب را با نام محل يا شهرستان مىخواندند. من هم يكى دو روز بعد شدم «آقاى شيخ على دوانى» ، چون اهل دوان موطن فيلسوف نامى جلالالدين دوانى، واقع در 8 كيلومترى شمال كازرون و 22 فرسنگى شيراز بودم.
در همان مدرسه صدر، آقا شيخ محمدتقى تبريزى را از نزديك ديدم. طلبهاى خوشرو، گندمگون، با چهرهاى بشاش و با لهجه شيرين تركى. روز بعد به مدرسه شربيانى رفتم و حجره گرفتم كه مرحوم آيتالله آقا شيخ محمد شربيانى از مراجع تقليد گذشته ساخته بود. چندى بعد به مدرسه صدر واقع در سمت بازار بزرگ و سرپوشيده نجف رفتم. كمكم كه بيشتر او را شناختم، مىگفتند طلبهاى درسخوان، باهوش و بسيار خوشحافظه است. 1
مرحوم آيتالله سيد محمدعلى موحد ابطحى اصفهانى از علماى مورد احترام اصفهان كه مدت زيادى در مدرسه صدر ساكن بوده و با امام موسى صدر در اين حجره با هم به درس، بحث و تحقيق مىپرداختند در خاطرات خود مىگويد:
در بحثها زياد با هم مأنوس شده بوديم. ايشان (امام موسى صدر) به قدرى متواضع بود كه من دلم مىسوزد. . . حجره ما در مدرسه صدر كه قديمىترين مدرسه نجف و خراب و سياه بود، قرار داشت. اطاق درش به اندازهاى كوتاه بود كه يك فرد عادى نمىتوانست عبور كند و مجبور مىشد خود را خم كند. اتاق هم سياه بود؛ چون سابقاً شاخههاى خرما مىسوزاندند. اتاق (حجره) ما، مار داشت، سوسك و عقرب داشت. آقا موسى هر روز مىآمدند و آن قدر پيشانى مبارك ايشان به بالاى در خورده بود كه دلم مىسوخت. هر وقت نزديك حجره مىشد، صدايش را مىشنيدم كه اين شعر را مىخواند: