46و هر چه تلاش كردم، نتوانستم خود را به كوه بياويزم. آتش با جريانى كه داشت، مرا حركت مىداد و من فرياد مىزدم و كمك مىخواستم. در آن حال، فراموشى به من دست داده بود و قدرت تفكر نداشتم تا اينكه به من الهام شد و گفتم: «يا على بن ابىطالب(ع)». در اين حال، ديدم آقايى كنار دره ايستاده است. به دلم افتاد كه او امام على(ع) است. پس گفتم: «اى آقاى من، اميرالمؤمنين(ع)».
حضرت فرمود: «دستت را به من بده». من نيز دست خود را بلند كردم و حضرت مرا كشيد و روى كوه برد و با دست خويش، آتش را خاموش كرد. با حالت ترس بيدار شدم و اكنون شما مرا با اين حال مىبينيد و جز آنجا كه دست امام به بدن من تماس پيدا كرده است، جايى از بدنم سالم نمانده است».
محمد بن ابىاذينه سه ماه در منزل به مداواى خويش پرداخت تا آنكه بهبود يافت، ولى اين حكايت را زياد براى مردم بازگو نمىكرد؛ چون بدن او با بيان اين واقعه دچار تب مىشد. 1
كتمان شهادت
«ابواسرائيلى» از «زيد بن ارقم» روايت مىكند كه على(ع)، مردم را در مسجد سوگند داد و فرمود: «سوگند مىدهم به خدا، هر كس كه از پيغمبر اكرم(ص) شنيده است كه مىفرمود: هر كه من مولا و فرمانرواى اويم، على مولاى اوست؛ خدايا دوست بدار آن كس كه او را دوست