32محسوب نمىشود؛ همچنانكه اين معنا به طور آشكار از داستان عزير كه پس از زنده شدن مدتها از مرگ خود بىخبر بود، استفاده مىشود؛ چون عزير معتقد بود كه يك بار به دنيا مىآيد و يك بار هم مىميرد.
اما آن دو آيهاى كه به آنها استدلال كرده بود، هيچ دلالتى بر مدعايش ندارد و تنها بر نوعى از حيات دلالت مىكند. مىخواهد بفرمايد زندگى اهل بهشت يك نوع زندگىاى است كه مرگ در پى ندارد و با زندگى دنيايى فرق دارد.
ثالثاً اينكه گفت: «اگر اين آيه مربوط به سرگذشت قوم معيّنى بود، بايد نام آن قوم را مىبرد و پيامبر آن قوم را معيّن مىكرد»، درست نيست؛ براى اينكه وجوه بلاغت همهجا يك جور نيست. بلكه گاهى بلاغت اقتضا مىكند كه كلام طولانى شود و جزئيات واقعه ذكر شود، و جايى ديگر اقتضاى كوتاهگويى و حذف جزئيات را دارد. نظائر اين آيه، در قرآن هست؛ مانند آيات:
( قُتِلَ أَصْحٰابُ الْأُخْدُودِ * النّٰارِ ذٰاتِ الْوَقُودِ * إِذْ هُمْ عَلَيْهٰا قُعُودٌ * وَ هُمْ عَلىٰ مٰا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ ) (بروج: 4-7)
مرگ بر [شكنجهگران و] صاحبان حفرههاى [آتش] آتشى عظيم و شعلهور! هنگامىكه كنار آن نشسته بودند و آنچه را با مؤمنان انجام مىدادند، تماشا مىكردند.