53در عرض سى يا سى و يك ساعت آمديم». سرسبزى و زيبايى اين بخشها، يعنى از باكو تا باطوم در ساحل درياى سياه اين تأسف را در وى پديد آورده است كه چطور اين مناطق سرسبز و پر حاصل دست كفار است؟ «از طرف دست راست و دست چپ ملاحظه مىكردى. از سر كوه تا پايين تمامش غرق درختهاى بسيار كهن و درختهاى كوچك بود، و در بيابان درخت پشت درخت، مثل جنات الفاف كه خدا در قرآن فرموده بود. به گمانم به قدر ده بيست منزل چنين بود، خيلى از جاها هم با برف و سردى هوا، سبز و خرم بود. نمىدانم اينجاها بهارش چگونه خواهد بود، جلّ الخالق كه اين طور ساخته و صنعت كرده. من هر چه اين جورها مىديدم ملتفت بزرگى صانعش مىشدم كه اين طور صنعت كرده، حيف آنكه اينجاها به دست كفار افتاده». همين آدم بايد باز هم تعجب كند، مسلمانى كه هيچ وقت خوك نديده حالا شاهد است كه «در راه چند جا گله خوك ديديم كه چرا مىكردند با گوسفندها. در آبادىها هم بسيار ديده مىشد!». «از جمله چيزهايى كه ديدم چند تا خوك ديدم كه مثل سگ توى كوچه و بازارشان داشت راه مىرفت و گاهى يك چيزى از روى زمين مىخورد، و در توى خانههاشان هم ديده شد كه داشت مثل سگ راه مىرفت و چيزى مىخورد».
ديدن جرثقيلهاى موجود در بنادر درياى سياه از ديگر پديدههايى است كه شگفتى او را در پى داشته است: «در برابر شهر اردو كه يكى از شهرهاى رومى است لنگر انداخته بار بالا مىآورند. بار زيادى پاى كشتى آوردهاند. گفتند بيشتر بارها فندق و ذرت [كذا] است. چهار كيسه وقتى مىخواستند بالا بياورند در آب افتاد، دفعتاً بيرون آوردند، خيلى تعحب است. اين چرخ اگر هزار من بار بخواهند بالا آورند، به سهولت بالا مىآورند، همان زنجيرش را مىگويند صد خروار است. آنكه پشت چرخ ايستاده، قطعه آهنى از چرخ بدست دارد، اندك حركتى مىدهد، اين چرخ به اين عظيمى به گردش مىآيد، و هر قدر بار باشد به آسانى بالا مىبرد و بعد پايين آمده، در خن كشتى قرار مىگيرد. به قدر صد و پنجاه گوسفند روز گذشته به همين طور بالا آوردهاند و درخن جا دادهاند».