52شگفتى وى باز هم ادامه مىيابد، وقتى كه باكو را ملاحظه كرده از آنجا با قطار حركت كرده راهى ساحل درياى سياه مىشود. «در دو طرف راه، قير را با ثقل نفط و بعضى چيزهاى ديگر با هم مخلوط كردهاند، و اندود كردهاند، از سنگ سختتر است. بارش مىآيد، گل نمىشود.» اين نكته كه باران مىآيد اما گل نمىشود، براى وى نكته بسيار مهمى است. زيرا اگر ما خاطرات وى را از سفرش از اصفهان تا مشهد ملاحظه كنيم، يا حتى از مشهد به قوچان و باجگيران، مصيبتهايى كه وى از آب باران و گل شدن خاك كشيده حد و حصر ندارد. سپس ادامه مىدهد: « متصل هم جاروب مىكنند در خيابانها، و اغلب دكاكين از سر شب تا صبح چراغ مىسوزند. چراغ برقى هم دارد. خانهها همه پنجرهاى شيشهاى، درهاى شيشهاى يكپارچه بيرون راه دارد». اين را هم با آن تاريكىها كه در بيابانها و در طول راه از جندق تا سبزوار با آن مواجه بوده است، مقايسه كنيد. اين قدر از اين مظاهر شگفت زده است كه بهت زده مىنويسد: «نمىشود گفت و نوشت كه چه كردهاند. بسيار شهر بزرگ آبادى است». اين وصف باكو است. سپس از توليد نفت ياد كرده از «متصل لايزال نفط در پيتهاى بزرگى كه به اندازه پنج خروار تخميناً نفط مىگيرند، مىكنند و بار ماشين مىكنند و به اين طرف و آن طرف مىبرند. بسا ماشينى كه پنجاه يا شصت از اين خمرههاى نفط بار داشت، و مىآمد و مىرفت. آن هم نه يك ماشين، پنج تا ده تا، زيادتر، كمتر، متصل در آمد و رفت است. پر مىبرند و خالى پس مىآورند». بدين ترتيب باكو قابل مقايسه با عشق آباد و شهر نو نيست: «عشقآباد و شهر نو، پيش بادكوبه، با آن صفا، چيزى نيست». شايد در اين بين چيزى به اندازه قطار توجه او را جلب نكرده باشد: «كرايه اين ماشين هر نفرى هفت منات و دو عباسى روسى بود. چنانچه كرايه ماشين عشقآباد هر نفرى پنج منات و دو عباسى روسى بود، و كرايه كشتى از شهر نو تا بادكوبه هر نفرى دو منات و كرايه گارى از مشهد تا عشقآباد هر نفرى پانزده هزار. اين ماشين از ماشين پيش خيلى تندتر مىرفت. به روايتى گفتند از بادكوبه تا باطوم شصت منزل است و به روايتى كمتر. على اىّ حال اين مسافت دو روز را كه اگر كسى بخواهد با مال سوارى بيايد، دو ماه يا يك ماه و نيم بايد بيايد، ما