45من نخواهم و ترك مىكردند آنچه من دوست دارم. بعد از آن مردى از عترت من بيامد و دو جامه رنگين داشت و بر منبر من رفت و سخن مىگفت تا آواز وى بشنيدم. مىگفت آنچه من دوست دارم و ترك مىكرد آنچه من نخواهم. عايشه گفت: يا رسول اللّه! آن مرد كيست؟ پيغمبر گفت: مردى باشد از اهل بيت عترت من كه بر سنّت من كارزار كند، همچنان كه كارزار كردم بر رضاى پروردگار خود.
و مراد على است به لفظ عترت؛ و آن دو جامه، يكى از آن حسن است، زرد به زهر معاويه، و دوّم جامه سرخ به خون حسين از شمشير يزيد - على معاوية و يزيد لعائن اللّه - و بنو اميّه پانزده ملك بودند، اوّل ايشان عثمان بن عفّان بود؛ و اين سه حديث از كتاب مجتبى است.
حاصل كه، صحابه اين جمعاند كه خواندى و تابعين اين كه شنيدى تا امثال اين احاديث كه در شأن ايشان انزله شد. پس چگونه شايد كه مقتدى به هر يكى مهتدى باشد؟ يعنى پيروى هر يكى از ايشان راه راست يافته باشد با آنكه ظاهراً جمله صحابه بودند، و [طريقه] ايشان اظهار ايمان بود... پس لابد بود كه حمل بر جمعى كنند كه ايمان و اعتقاد ايشان متيقّن بوده باشد و مجمعٌ عليه، چون بنو هاشم و ابوذر و سلمان و مقداد و عمّار ياسر و محمّد بن ابى بكر و مانند ايشان.
و في المجتبي عن أبي نعيم الحافظ الي عليّ عليه السلام قال:
زَارَنَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله فَعَمِلْنَا لَهُ خَزِيرَةً وَ أهْدَتْ إِلَيْناِ أُمُّ أيْمَنَ قَعْباً مِنْ لَبَن وَ صَحْفَةً فيها تَمْرٍ فَأكَلَ رَسُولُ اللَّهِ عليه السلام وَ أكَبَّ إِلَى الْأرْضِ بِدُمُوعٍ غَزِيرَةٍ مِثْلِ الْقِطرِ فَهَبْنَا أنْ نَسْألَهُ فَوَثَبَ إليه الْحُسَيْنُ فَأكَبَّ اليه و بكى. فقالَ له النّبى صلّى الله عليه و آله: ممّ بكيتَ؟ قال: لبكائك يا رَسُولِ اللَّهِ! فأنتَ مِمَّ بَكَيْتَ؟ قالَ: أى بُنيَّ! إنّي رأيتُكمُ اليومَ فَسُرِرْتُ بكم سروراً لم أُسَرَّ مِثْلَهُ. فإن َّحبيبي [حبّى]جَبْرَئيلُ أخْبرني أنَّكم قَتلي و مَصارِعَكم شَتّي فأحزُنَني ذلكَ. فقالَ لهُ الحسين عليه السلام: يا رسولَ اللّه! فَمِن الَّذينَ يَزوروننا علي تَشتُّتِنا و تباعدُ