44را از جانب دست چپ ببرند به دوزخ. مردى باشد در آن ميان، گويد: يا محمّد! من فلان پسر فلانم. پيغمبر صلّى الله عليه وآله فرمود: من گويم: امّا نسبت مىشناسم، ولكن شما بعد از من چيزها به نو پديد آورديد و بدعتها نهاديد و از دين برگرديديد، و چنانكه در اسلام آمديد به پاشنه باز پس رفتيد و اسلام را رها كرديد و با سر كفر گرديديد.
و هم از صالحانى روايت است از ابى نعيم حافظ تا به ابى عثمان نهدى روايت از على عليه السلام كه او فرمود: با پيغمبر صلّى الله عليه و آله بودم در بعضى راههاى مدينه. رفتيم تا برسيديم به خرماستانى. من گفتم: يا رسول اللّه! چه نيكو خرماستانى است اين حديقه. پيغمبر صلّى الله عليه و آله فرمود: تو را در بهشت بهتر و نيكوتر از اين هست. بعد از آن به خرماستانى ديگر برسيديم. من همان سخن گفتم و پيغمبر مرا به مثل سخن اوّل جواب داد تا به هفت حديقه بگذشتيم. چون راه خالى شد و به خلوت جايى رسيديم، پيغمبر صلى الله عليه و آله آغازگريه كرد و بنشست. گفتم: يا رسول اللّه! چه چيز تو را به گريه انداخت؟ گفت: كينههايى كه در سينه قومى جاى گرفته و دشمنى تو در دل دارند مرا به گريه انداخت، و اين منافقان اين كينهها ظاهر نكنند الاّ بعد از وفات من. گفتم: يا رسول اللّه! دينم به سلامت باشد؟ پيغمبر فرمود: دينت به سلامت باشد و هيچ خلل بدان راه نيافته.
و همچنين روايت كردهاند از ابى نعيم تا وقتى كه روايت به عايشه مىرساند كه وى گفت: پيغمبر صلّى الله عليه و آله در خانه من بود و آسايش كرده و در خواب رفت كه ناگاه در خواب مىگريست تا غايتى كه آواز گريه وى در خواب مىشنيدم. بعد از آن هم در خواب پيغمبر بخنديد تا غايتى كه دندانهاى وى پيدا شدند. عايشه گفت: [21] چون پيغمبر صلّى الله عليه و آله از خواب بيدار شد، گفتم: يا رسول اللّه! به حقيقت كه از توچيزى عجب ديدم. پيغمبر فرمود كه: تو ديدى؟ گفتم: آرى. گفت: در خواب بنى اميّه را ديدم كه بر منبر من غلبه مىكردند و بر او مىرفتند و از يكديگر فرا مىگرفتند و مىگفتند آنچه