32شدم، شنيدم كه واعظى منقبت معاويه مىگفت. به آخر كلام گفت: حق تعالى بفرمايد كه فرداى قيامت از براى معاويه تختى بنهند، بالاى آن عرض به چند مساحت و حق تعالى در زير آن تخت بنشيند! فَاعْتَبِرُوا يٰا أُولِي الْأَبْصٰارِ.
كامل: 1 / 43: در سنه اثنين و سبعين و ستمائه (672) كه داعى مؤمنان و مصنّف اين كتاب الحسن بن على الطبرى از قم به اصفهان رفت به سبب استحضار و التماس واشارت خواجه جهان بهاء الحق و الدين محمد صاحب ديوان، مدت هفت ماه آنجا بود وخلقى به سبب حضور اين بنده كمينه توفيق يافتند بدانستن علوم دينيه از مردم اصفهان وشيراز و ابرقوه و يزد و طرف آذربايجان از سادات و صدور و اكابر كه در آن بساط جهان پناه حاضر بودند منتفع شدند چنان كه آن حال در عرب و عجم مخفى نماند و امروز مىگويند و خواهند گفت تا روز قيامت. حاصل كه سيدى چند از شيراز حاضر شدند وحكايت كردند كه در شيراز بوديم هرگز مجال و زهره آن نبودى ما را كه بيرون از خانه خويش استبراء واستنجا كنيم. اهل سنت هر وقت كه ما را با ابريق بديدندى آغاز تشنيع مىكردند كه ايشان رافضيانند. عجب كه خواجه بول و غايط نشويد، سنى نيكو اعتقاد باشد و جمعى كه به حكم «وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ » خود را بشويند رافضى باشند.
كامل: 46/1: به اتفاق عالميان الم يجدك يتيما فآوى آيا نيافتيم تو را بىپدر و مادر پس جاى داد تو را در خانه ابوطالب و حق تعالى در حق مواليان گفت: و الذين آووا و نَصَروا آنانى كه جاى دادند رسول را و نصرت كردند؛ مصنف اين كتاب گويد كه روزى در حضرت المولى الاعظم بهاءالدين صاحب الديوان محمد بدين آيه استدلال ساختم به ايمان و اسلام ابوطالب در شهر اصفهان...
كامل: 48/1: مقصود كه در هر دورى شخصى بود كه صاحب دولت و مُمِد ومعاون حق بوده امّا باطنا و ظاهرا چنان كه در دور ما بهاء الدنيا و الدين صاحب ديوان است، رفع الله رايات الاسلام و المسلمين ببقاء دولته... بنابر اين