33حمد و ثنا خداى را كه مصنّف اين كتاب در مبدأ جوانى و عنفوان ايام شباب خويش تمسك بدين خاندان كرد و بدين خاندان موافق آمد و به عقيده مرضيه و اعتصام به عروة الوثقى ملحوظ شد.
كامل: 53/1: روزى به خدمت مخدوم زاده حاضر بودم به صحراى قريه بطريه به دهى قريبه بين قم و كاشان در دهم محرم سنه ثلاث و سبعين و ستمائه «673» و حال مقتل عترت رسول (ص) شمهاى تقرير مىكردم. دانشمندى آنجا حاضر بود و تصديق داعى مىكرد و مدد مىداد خوفا من بطشه و طمعا فى ماله ، از ترس ايذاى صاحب ديوان وطمع مال او. چون از پيش من برخاست، در حال شنيدم كه با ناصبىاى مذمّت امام حسين مىكرد و مدح يزيد با آن كه در ميان علماى ايشان گويند او منصفتر است. با انصاف اين است كه استماع كردى، پس بىانصاف چگونه باشد؟ سنه 672 در اصفهان بودم. روزى از بساط دولت به منزل خود آمدم. علوى مستعرب نزد دعاگو آمد و مرا گفت: اى فلان! امروز من پيش دانشمندى بودم. دعاى وى كردم به الفاظى كه مقدور شد و به آخر گفتم: حشرك الله مع ابى بكر و عمر و عثمان. او در جواب گفت: به خداى كه اگر فرضا در درك الاسفل من النار باشم، با ايشان دوستتر دارم كه در جنّة الخلد باشم با نعيم و حور وقصور با على و اهل بيت.
كامل: 61/1: اما تعصب ميان ملل اسلاميان دائما بودى تا نوبت به صاحب اعظم شمس الحق والدين محمد صاحب الديوان رسيد، تعصب از ميان عالميان برداشت و سادات دنيا و علماى زمان به انعام و انظام و ادرار او مرفّهاند و در هيچ دورى سادات را اين عزت نبود و اين احترام نكردند كه در ايام او. و سادات اهل البيت و شيعه خاندان رسول (ص) در مرور ايام و استمرار احوال با مخالفان، مقاسات مىكشيدند و در تنازع و تناكر مىبودند و از جانبين مخاصمت و مشاتمت بلكه مسائمت و محاربت بودى الى يوم هذا كه نوبت ملك و جهاندارى به مخدوم ما رسيد... فخرج العصبيّة من هامات القدرية