33گفت مرا زندگى نيست به غير از جهاد 1
هست در اين ايدهاش زنده مرام حسين
آه كه در كربلا شعله كشان از عطش
هر نفس از تشنگى سوخته كام حسين
كوفه سرش روى نى، شام به بزم يزيد
سوخت دل از قصّهى كوفه و شام حسين
«ياسر» اگر خيزران خورد به لعلش ولى
باشد از اين رهگذر عشق پيام حسين
در كمند عشق
اى دل به شوق كربلا غرقابۀ خونت كنم
با موج اشك سرخ خود از ديده بيرونت كنم
سردر كمند آرم تو را آخر به بند آرم تو را
در عاشقى رسواتر از فرهاد و مجنونت كنم
اى دل تو را بر مىكنم در خاك و خونت افكنم
تا در طريق عاشقى گلگون گلگونت كنم
با اشك چشم و سوز جان، با آب و آتش در ميان
همراه من آيى اگر حيران و مفتونت كنم