34تا كربلايت مىبرم نزد خدايت مىبرم
جز عشق حق فارغ دگر از چند و از چونت كنم
گيرم زِ رويت پرده را آيينه سازم ديده را
در پيچ و تاب عاشقى يكباره افسونت كنم
اكنون ببين در شعر خون با جوهر عشق و جنون
در سطر سطر زندگى خوانا و موزونت كنم
«ياسر» سخن را تازه كن دل را پر از آوازه كن
تا در كوير اين غزل درياى مضمونت كنم
وصال دوست
بيا اى دل غبار كربلا باش
عطش نوش نسيم نينوا باش
كبوتر باش و در آنجا رها باش
بيا با شهپر خون همصدا باش
بهخون افتادهى تيغ بلا باش
كه از اين راه گردى جاودانه
* * *
بيا در كربلاى عشق اى دل
بيا اى آشناى عشق اى دل