21«ياسر» ببين بلا را بر جان خود خريدم
چون راه عشق دانم غير از بلا ندارد
خونبارى دل
مىرود كرب و بلا هر نفسى جارى دل
تا شفا گيرد از آن آينه بيمارى دل
خط سرخىست بر آيينهى تاريخ كه هست
نهضت كرب و بلا نهضت بيدارى دل
جان هر كس كه گرفتهست جلايى زحسين
در همه عمر نبيند به خدا خوارى دل
گر كه دل دادهى آن زادهى زهرا باشى
عاقبت مىرسد او از پى غمخوارى دل
در دو عالم دل خود را بده در دست حسين
كه اگر بارِ فتادهست كند يارى دل
جز براى غم و اندوه حسين بن على
كس نديدهست هنوز اشك من و زارى دل
غير تنهاى به خون خفته به ميدان بلا
هيچ چشمى نرسيدهست به خونبارى دل
دل خود «ياسر» اگر داد به عشقش، چون كس
نرسد در حرم سينه به سالارى دل