52همراه داشت و نه پردهاى.
اين كاروانها از شهرهاى مسلمان نشين براى زيارت خانۀ خدا به راه مىافتادند. با اين كاروانها مِهترى همراه بود كه او را «اميرُالحاج» مىگفتند. اين كاروان به همراهى اين امير، حكم شهرك سيارى را داشت. مردم در اين كاروان، يا بهتر بگويم در اين شهرك براى خود داراى سازمان مخصوص بودند. حاكمى كه همان امير حاج بود، با مأمورانى كه در خدمت داشت بر آنها حكومت مىكرد و كار آنان را سر و سامان مىداد. اين شهرك سيار، قافلۀ حج بود و حاكم اين شهر «اميرالحاج». سفرِ دور و درازى كه در پيش داشتند، سفر حجاز بود. سفرى به معناى حقيقى كلمه.
به خاطر اهميت اين سفر است كه در قديم جهانگردان معروف مسلمان، سياحت خود را از زيارت خانۀ خدا آغاز مىكردند. منزلها را يكى پس از ديگرى مىپيمودند. در هر منزلى روزها و گاهى ماهها به سر مىبردند. در مكه و مدينه با مردمى كه از جاهاى ديگر آمده بودند طرح دوستى مىافكندند و رشتۀ برادرى اسلامى ميان ايشان استوار مىشد. از مكه و مدينه و حجاز عازم شهرها و كشورهاى ديگر مىشدند و در نتيجه سفر آنان سالها طول مىكشيد. پس جاى تعجب نبود كه وقتى به خانههاى خود