38سپاسگزارم! از دل سپاسگزارم! معمولاً من در مسافرت خارج از كشور با مردم انگليسى حرف مىزنم، از او هم با همين زبان سپاسگزارى كردم. به محض اينكه سپاس خود را با لغت انگليسى گفتم، برادر مسلمان گفت: «لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ» ، سپس با لبخندى پرسيد: شما انگليسى هستيد؟ «لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ»، ابدا! من انگليسى نيستم، اهل تونسم.
تونس و جاكارتا يا باندونگ چقدر از هم دور است؟ خدا مىداند. هزارها كيلومتر، اما مثل اينكه در اين تالار، جاكارتا و تونس در كنار هم است. نه مسافتى بين اين دو شهر هست، نه مرزى آنها را از هم جدا مىكند. هردو با هم آشناييم، چنان آشنا كه گويى ماهها و سالها زير يك سقف زندگى كردهايم. براى همين است كه هر دو با هم مىگوييم: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لٰاشَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ، انَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكُ لاَ شَريكَ لَكَ لَبَّيْكَ».
پندارى برادرى با برادرش با زبان مادرى سخن مىگويد. يك مرتبه اين جملۀ كوتاه آن فاصلۀ دراز را از ميان برد. ديگر نه تونسى ماند و نه جاكارتايى، آنچه بر جا ماند، دو برادر بود كه كنار هم ايستاده بودند. با هم مىگفتند: «لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ»!
روزهاى بعد هم در مكه، در عرفات، در منا، با هم