31در مسجدالحرام، جز در حرم امن خدا به گوش مردى كه سراپاى او در آتش خشم مىسوخت، خوانده مىشد، نسيم خنكى را مىمانست كه در دوزخ بوزد. اما در چنان موقعيت، گويى آبى سرد بر گلوى تفتهاى ريخته شد. شرم زده سر را فرو انداخت و به راه خود رفت. اين است آنچه اسلام و محمد صلى الله عليه و آله پيغمبر اين دين به جهان و به انسانيت، هديه داده است.
آرى گفتم مجالى براى تفكّر نيست و اگر هست بسيار كم است. شايد بگوييد اگر طواف كنندگان درون مسجد را پر كرده و جايى براى نشستن و آرامشى براى انديشيدن نگذاشتهاند، بايد بيرون رفت و با فراغت خاطر هرچه بهتر انديشيد. چه خيال خامى! هنوز از در مسجدالحرام بيرون نيامدهاى بوق ماشينهاى سوارى و اتوبوس، وانت و كاميون بلند است، نه تنها گوش را آزار مىدهد، سرسام مىآورد. سفرنامه نويسان قرن سيزدهم هجرى از سر و صداى سقايان و طوّافان و دست فروشان گله كردهاند كه شب مردم را آسوده نمىگذارند، اما به يقين آن بانگها در مقابل بوقهاى شيپورى، نغمۀ بلبل و فرياد غراب است.
معلوم نيست در نوسازى اخير چرا حرمت اين اماكن مقدس رعايت نشده؟ چرا اجازه دادهاند ماشينها تا چند