20سپس گفت: او مردى از دودمان من است كه حديث را آنچنان [كه بايد] مىشكافد. 1
ج) عبدالله بن وهب راسبى (سركردۀ خوارج)
شيخ مفيد در «الكافئة» و مجلسى از وى در «بحارالانوار» به سند خود از امام باقر(ع) نقل كرده است:
هنگامى كه امير مؤمنان(ع) از بصره به كوفه مىرفت، مردم با قرظة بن كعب» در كنار نهرِ «نضربنزياد» به پيشواز وى رفتند تا اينكه به نزدش رسيده، پيروزى او را تبريك گفتند، در حالى كه او عرق از جبينش پاك مىكرد.
قرظةبنكعب به وى گفت: اى امير مؤمنان، سپاس خداى را كه دوستِ تو را عزيز داشت و دشمنت را خوار ساخت و تو را بر قومِ سركشِ نافرمانِ ستمگر، يارى كرد. عبداللهبنوهبِ راسبى نيز به وى گفت: آرى به خدا. آنان قومى سركش، كافر و مشركند. اميرمؤمنان(ع) بدو فرمود: مادرت به عزايت نشيند؛ چه چيز تو را بر باطل نيرومند ساخت و بدانچه نمىدانى جرئت سخن داد؟! به ناحق سخن گفتى اى ابنالسوداء. آن قوم، آنچنان كه تو گفتى، نيستند. اگر مشرك بودند، اسيرشان مىكرديم و اموالشان را به غنيمت مىبرديم و با آنان ازدواج نمىكرديم و از يكديگر ارث نمىبرديم. 2
د) اسامةبنزيد
عمروبن عثمان بنعفان، او را با لقبِ «ابنالسوداء» سرزنش كرد؛