42
عبادت يا مزاحمت
هرچه به او مىگفتند: آخر، توى اين شلوغى و ازدحام، براى تو خوب نيست كه براى بوسيدن «حجرالأسود» جلو بروى! مىگفت: من تا نبوسم، دستبردار نيستم.
چادرش را محكم دور گردنش گره زد، يك «ياعلى» گفت و وارد انبوه بههمفشردۀ جمعيت شد.
هر قدم كه جلو مىرفت، دو قدم او را عقبتر مىزدند. ديگر برايش مهم نبود كه به كسى تنه بزند يا مزاحم طواف زائران شود يا اعمال ديگران را باطل كند. مهم آن بود كه خود را به «حجرالأسود» برساند.
اينبار، با هر جانكندنى بود، جمعيت را شكافته و قدم به قدم پيش رفت. تا نيم مترىِ آن