32
بازارزدگى
هرچه مىگفت: بسه ديگه. بيا برگرديم. هم راهمون دور مىشه و هم بارمون سنگين. تازه دير وقته و ماشين هم پيدا نمىكنيم كه برگرديم؛ مىگفتم: حالا اون فروشگاه رو هم ببينيم. ميگن معركهاس، همه رقم لباس، با سايزهاى مختلف و ارزون داره...
رفتيم و رفتيم و گشتيم و گشتيم... تا ساعت 12/5 شد.
مقدارى هم براى ماشين معطل شديم. وقتى به منزلمان در كاروان رسيديم، ساعت از يك گذشته بود.
وارد اتاق كه شديم، ديديم هم اتاقىها هنوز بيدارند و اجناس خريدارى شده، در وسط ريخته شده و حرف از قيمت و نوع اجناس است.