33نمىشناسم. ناباورانه مىروم تا طعم اولين نماز جماعت را در مسجد حبيب خدا بچشم.
ساعتى پس از نماز صبح، به محل قرار در محوطه وسيع جلوى مسجدالنبى مىروم. هوا كمى روشن شده است. از آنجا مىتوان به خوبى به تماشاى گنبد سبز حرم پيامبر(ص) ايستاد. به اطراف چشم مىگردانم و بچهها را مىبينم. گوشهاى از مسجد، زير تابلوى كاروان حلقه زدهاند. به طرفشان مىروم. حاج آقا مىگويد: «الآن به زيارت بقيع مىريم، به زيارت چهار امام معصوم(عليهم السلام)». سپس از آداب زيارت مىگويد، از نگاه نكردن به اطراف، برداشتن قدمهاى كوتاه، ذكر گفتن و حواسپرت نبودن.
خيلى زود مىرسيم. نمىدانستم بقيع به اين نزديكى است. جلوى در بقيع، جمعيت انبوهى كه بيشترشان هم ايرانى هستند، جمع شدهاند. حركت كاروان كند شده است. آهنگ خوش صلوات، جسته گريخته به گوش مىرسد. حاج آقا مسعودى، وسط جمعيت، رو به بقيع دستش را بالا مىبرد و با صدايى گرفته فرياد مىزند:
مرا به خانه زهراى مهربان ببريد