34افشين علاء
بچهها سر به زير انداختهاند. دلها همه ابرى و چشمها همه بارانى است.
آقاى مسعودى همچنان مىخواند: «مهمانان امام مجتبى(ع)! خوش آمديد. مهمانان امام سجاد(ع)! خوش آمديد. شيعيان امام باقر و صادق(عليهما السلام)، به بارگاه امامان مظلومتان خوش آمديد...!»
هقهق گريهها بلند مىشود و لرزش شانهها به چشم مىآيد. به منظرۀ بقيع خيره مىشوم. نه گنبدى، نه ضريحى، نه صحن و سرايى، نه چلچراغى و نه خادمى. پس اين قبور خاكى، چگونه صدها سال است نورافشانى و دلربايى مىكنند؟!
مأموران سعودى به انبوه جمعيت، اجازه نزديكشدن به قبور پاك امامان را نمىدهند. از فاصلهاى نه چندان دور، كنار سايبانهاى نزديك در ورودى، به سمت قبور آن بزرگواران مىايستيم و زيارتنامه مىخوانيم. هر از گاهى، مأموران چفيه قرمز سر مىرسند تا مانع خواندن زيارتنامه و نوحه و عزادارى كاروان شوند. يكى از آنها از بقيه سختگيرتر است. با فارسى دست و پا شكستهاى مىگويد: «گريه، عزادارى، حرام، شرك. حركت! توقف ممنوع!»
مأمور سعودى كه به پايان صف كاروان مىرسد، حرفش را تكرار مىكند. روحانىاى كه كنارم ايستاده، آرام به او مىگويد: «يا شيخ! فكر نمىكنم گريه و عزادارى اشكال داشته باشد. هر انسانى از دورى و مرگ عزيزش ناراحت مىشود و گريه مىكند. علماى اهلسنت هم گريه بر