22
بندگان و آلودگى ايشان، چنانستى كه اللّٰه گفتى: بندۀ من اكنون كه جرم كردى بارى دست در حبل حلم من زن و مغفرت خواه كه بيامرزم، كه هر كس آن كند كه سزاى وى باشد، سزاى تو نابكارى و سزاى من آمرزگارى!
«قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلىٰ شٰاكِلَتِهِ »
. بندۀ من! اگر زانك عذر خواهى، عذر از تو و عفو از من، جرم از تو و ستر از من، ضعف از تو و برّ از من، عجز از تو و لطف از من، جهد از تو و عون از من، قصد از تو و حلم از من. بندۀ من! چندان دارد كه عذرى بر زبان آرى و هراسى در دل و قطرۀ آب گرد ديده بگردانى، پس كار وامن گذار، بندۀ من! وعده كه دادم راست كردن بر من، چراغ كه افروختم روشن داشتن بر من، در كه گشادم بار دادن بر من، اكنون كه فرا گذاشتم در گذاشتن بر من، اكنون كه به دعا فرمودم، نيوشيدن بر من اكنون كه به سئوال فرمودم، بخشيدن بر من هر چه كردم، كردم، هر چه نكردم باقى بر من.» 1
خواجه به همين مضمون در جاى ديگر اشاره دارد 2:
«مرا خداوندى است كه اگر گناه كنم نراند و نعمت باز نگيرد و اگر باز آيم بپذيرد و بنوازد و اگر روى به درگاه وى آرم نزديك كند و اگر برگردم باز خواند و خشم نگيرد.»
2. جايگاه حج
حج، بريدن از خلق و رويكردى به سوى حق است؛ سفر از خلق به حق و دور شدن از غير خدا، انسان با رفتن به حج مزهاى از ملكوت مىچشد. او خموشى است كه به بارگاه نور، بهجت و سرور راه يافته است، حجگزار بسوى خدا فرار مىكند. سلوك حج منازل و مقاماتى دارد كه ديدار حق، اوج آن است؛ حج راه رستگارى و فوز عظيم است.
هر عبادتى مخصوص كارى است، اما حج تنها عبادتى است كه تمام عبادتها را در برمىگيرد. در حج نماز، استغفار و زهد معنا مىشود. فلسفۀ اشك در حج نمودار مىگردد. راز و نياز با خدا، نجوا و همنشينى با او در كنار خانهاش به اوج مىرسد. زائر چون ستارهاى درخشان