154قرار داشتند. مىرفتند و بر مىگشتند و خاطرات سفر را مىگفتند و آتش شوق ما را تيزتر مىكردند.
ولى. . . زمينه فراهم شد و توفيق رفيق گشت تا به عنوان روحانى كاروان سفر عتبات، با يكى از كاروانهاى قمى بروم. چند روز پيش از سفر، جلسه توجيهى و توضيحى گذاشتند و اوضاع و احوال سفر را بيان كردند.
روز11 خرداد 88 (8 ربيع الاوّل1422ق.) دو اتوبوس كه حامل مسافران اين كاروان بود، از مقابل فرماندارى قم حركت كرد. من در يك اتوبوس بودم و مدير كاروان كه يكى از بازاريان بود، در اتوبوس ديگر تا گفتنىهاى لازم در طول راه و سفر گفته شود. اين تقسيم كار، در خاك عراق و در هر بار سوار و پياده شدن از اتوبوسها در هنگام زيارت اماكن ادامه داشت.
مسير حركت از قم به سمت اراك، ملاير، همدان و كرمانشاه طى شد. بعد از ظهر، ادامه مسير به سمت غرب بود. دو ساعت به غروب مانده به «قصرشيرين» رسيديم و در مسافرخانهاى اسكان يافتيم تا مقدمات حركت فردا صبح فراهم شود. مسؤوليت اين هماهنگىها با مدير بود.
براى اقامۀ نماز مغرب و عشا، از محلّ اسكان بيرون آمديم و به يكى از مساجد نزديك رفتيم. پيشنمازى نبود. من به امامت جماعت پرداختم. وظيفۀ روحانى من از همينجا رسماً آغاز شد. شب 9 ربيع الأ ول بود، آغاز اقامت حضرت مهدى (ع) بين دو نماز دربارۀ وجود آن حضرت و امامتش و وظايف ما نسبت به ائمّه و معرفت حق اهل بيت صحبت كردم.
ورود به عراق
فردا صبح زود، پس از نماز جماعت در مسافرخانه، همسفران با دو اتوبوس جديد، فاصلۀ قصر شيرين تا مرز خسروى را در مدّتى حدود نيم ساعت طى كردند. من و مدير و نفر سوّم دنبال گذرنامهها رفتيم. يك ساعتى طول كشيد.
فاصلۀ حدود200 متر (نقطۀ صفر مرزى ميان عراق و ايران) را با اتوبوس رفتيم. لب مرز عراق، طبق فهرست اسامى، به صف شديم تا وارد خاك عراق شويم و از گمرك بگذريم.
وارد گمرك عراق شديم. ساكها و جيبها را مىگشتند. هر كاروانى حدّ اكثر مىتوانست 5 مفاتيح الجنان با خود داشته باشد. بقيۀ مفاتيحها، كتابها، جزوات را از زائران گرفتند و رسيد دادند، تا در بازگشت، تحويل دهند. بعضى كتابهاى دعا را لابهلاى لباسها درساكها مخفى كرده بودند و ردّ كردند. من كه فكر نمىكردم تا اين حدّ حساس و سختگير باشند، استتار نكرده بودم. لاجرم