26اطرافش زياد نشسته است و واقع از آن راه كه مىخواست حجاج را ببرد، از براى رفتن ميان عنيزه بود. به احتياط تمام تا چهار روز، رسيديم به چاه سلمان و اين صحراها تمام ماهورهاى خرد و بوتۀ يوشن و سنگريزه زياد داشت. محمد امير حاج، خودش با چهل - پنجاه نفر ماديان سوار و جمازهسوار تفنگچى و بيدق 1 جلو كجاوهها، پيش از بيدق مىرفت و سى چهل نفر هم از عقب بارها با تفنگ، جمازه سوار مىآمدند در كمال احتياط، نزديك به چاهها كه رسيديم ديديم، شتر زيادى سر چاهها و اطراف چاهها هستند، آب مىدهند شترها را، شش چاه بود كه آب داشت، هفت و هشت چاه ديگر پر از خاك بود آب نداشت، به هزار مرافعه، محمد امير دو چاه آب از آنها گرفت، دادند به حجاج، مابقى را عرب عنيزه آب مىكشيد، به شترهاى خودشان مىدادند و نمىگذاشتند كه اهل حجاج نزديك برود و حاج هم يك شبه آب بيشتر نداشتند، كجاوهها را از شترها گرفتند، اول آدمهاى امير ايستادند، نگذاشتند كسى شتر آب بدهد تا آن چه مشكها را آب پر نمودند. بعد شترها را سيراب كردند. سر هر چاهى پنجاه شصت نفر چه از عنيزه و چه از عكام 2 حاج بيك 3هاى هوئى، آب مىكشيدند، كه حد نداشت.
هفت ساعت به غروب مانده، شترها را بار كرده، راه افتاديم. همه جا خرده ماهور با سنگ زياد، بيشتر سنگهاش سنگ چخماق 4.
رسيديم ميان دو ماهور به قول عربها به قاض. به قدر دوهزار قدم كه دور شديم ميدانگاهى بود، پياده شده منزل كردند. بوته يوشنِ بسيار كمى، در گودالهاش داشت.
زمينش ارزن علف قرخ پاشار 5 و تكتك بوته يوشن. در آنجا شب مانديم. ولى از آب نشانى نبود. تك تك گلهاى زرد كوچك بود و بنفش 6 در آن راه داشت. قريب به هشت