126باشند تا صحنه، طبيعى جلوه كند.
هنگامى كه امام عليه السلام به دربار هشام وارد شد. هشام، طورى حركت كرد كه از كنار تيراندازان بگذرند. وقتى به آنان رسيدند، ناگهان ايستاد و رو به امام كرد و گفت: آيا مايليد در مسابقۀ تيراندازى شركت كنيد؟
حضرت پاسخ داد: من پير شدهام؛ آيا بهتر نيست مرا معاف داريد؟ هشام كه مىپنداشت مجال خوبى براى شكست امام به دست آورده و امام باقر عليه السلام در چند قدمى شكست قرار گرفته، اصرار و پافشارى كرد و وى را سوگند داد كه دعوتش را بپذيرد. و همزمان، به يكى از بزرگان بنى اميه اشاره كرد كه تير و كمان خود را به آن حضرت بدهد.
همۀ تيراندازان، از مسابقه دست كشيدند و با شوق و انتظار، منتظر واكنش امام شدند. ناگهان، امام به آرامى تير و كمان را از دست آن مرد گرفت و آمادۀ تيراندازى شد.
تيرى در چلّۀ كمان نهاد و نشانهگيرى كرد و تير را درست به قلب هدف زد. در برابر چشمان بهت زدۀ ناظران، امام تير دوم را پرتاب كرد و تير دوم، در چوبۀ تير پيشين نشست، آن را شكافت و به هدف خورد. سپس تير سوم نيز به تير دوم اصابت كرد و به همين ترتيب، نه تير پرتاب كرد كه يكى پس از ديگرى به هدف نشست!
عرق شرم و شگفتى، بر پيشانى هشام نشست و نزديك بود چشمان بينندگان از حدقه درآيد. گاهى به نشانه و گاهى به حضرت مىنگريستند و زبان دل به تحسين او مىگشودند. آنان تاكنون با چنين صحنهاى