127برخورد نكرده بودند! هشام هم كه كاخ آمال و آرزوهاى خامش فرو ريخته و نقشهاش بر آب شده بود، بى اختيار گفت: آفرين بر تو اى ابوجعفر! چگونه مىگفتى پير شدهام؟! تو سرآمد و چيره دستترين تيرانداز عرب و عجم هستى! آن گاه سر به زير انداخت و لحظهاى به فكر فرو رفت. به آرامى سر برداشت، قدمهاى سست خود را به حركت درآورد و كم كم به جايگاه ويژۀ خود نزديك شد، نگاهى به اطراف انداخت. در چشمان حاضران، محبت و تحسين را به خوبى درمىيافت از اين رو، چارهاى جز احترام و تعظيم نديد.
امام باقر عليه السلام و فرزند ارجمندش را در جايگاه ويژه، كنار خود جاى داد و فوقالعاده تجليل و احترام كرد. آن گاه رو به امام عليه السلام كرد و گفت:
قريش از پرتو وجودتان شايستۀ سرورى بر عرب و عجم است، اين تيراندازى را چه كسى به تو آموخته است و در چه مدتى آن را فرا گرفتهاى؟
حضرت فرمود: مىدانى كه اهل مدينه به اين كار عادت دارند. من نيز در ايام جوانى، مدتى به اين كار سرگرم بودم؛ ولى بعد آن را رها كردم، امروز چون تو اصرار كردى ناگزير پذيرفتم.
هشام گفت: آيا جعفر نيز مانند تو در تيراندازى مهارت دارد؟
امام فرمود: خاندان ما، اكمال دين و اتمام نعمت را كه