102ميان، مردى كه امام سجاد عليه السلام را مىشناخت [نافع بن جبير بن مطعم] شگفت زده شد، با ديدن او نخست فكر كرد چشمانش دچار مشكل شده و خطاى ديد پيدا كرده است؛ چند بار چشمانش را ماليد. بار ديگر به آن مرد خيره شد. وقتى يقين كرد كه اشتباه نمىبيند، به او گفت: خدا تو را ببخشايد! تو سرور مردمانى! آيا اين همه راه مىپيمايى تا با چنين غلامى همنشين گردى؟
على بن الحسين عليه السلام هم با كمال خونسردى، با عنايت و وقار ويژهاى فرمود:
«اى برادر! اين چه حرفى است؟ يادگيرى علم مطلوب است؛ چه فرقى مىكند كجا و از چه كسى باشد؟ به هر روى بايد آن را طلب كرد. 1مرد گفت: يعنى چه؟ تو قريش را با همۀ شرافتشان رها كرده و با غلامى از بنى عدى (فرزند غلام عمر بن خطاب)همنشين مىشوى! اين براى ما پذيرفتنى نيست.
دوست عبدالرحمن گفت: بر اين باورم كه اين برخوردها، نشانى از فخر فروشى جاهلىاش بود. چه اشكالى دارد كه كسى غلام باشد؛ ولى از نظر تقوا و دانش، به اوج قلۀ انسانيت برسد و ديگران از وجودش فيض ببرند؟! مگر شخصيت افراد را بايد در نژاد آنان جست و جو كرد؟!
عبدالرحمن گفت: آفرين بر تو! به نكتۀ خوبى اشاره كردى، اين درست همان واكنشى بود كه مالك بن انس، پيشواى مذهب مالكى، با شنيدن گفت و گو، به آن اشاره