29بدهد. زوار نيز چه عاشقانه اين توصيه را جدى گرفتند.
براى لحظهاى، در حرم احساس كردم، كه اين آخرين فرصت است. دلم شكست؛ آقا! نكند بروم و دست خالى برگردم! بار ديگر به ياد آوردم كه اين سفر همچون سفر مرگ است؛ همه چيز را مىگذارى و مىروى، تنها با دو تكه پارچه كه شبيه كفن است و قطرهاى مىشوى در ميان انبوه انسانها، بهگونهاى كه ديگر هيچ وسيلۀ شناسايى در كار نيست، مانند ديگران، درست مانند آنچه از صحراى محشر مىگويند. تويى و خدا. چيزى ندارى جز اعمال، با اين تفاوت كه در قيامت، وقت تمام است و زمان حساب و كتاب. ولى اينجا اگر بخواهى، مىتوانى خطخوردگىها و غلطهاى دفتر اعمالت را پاك كنى؛ اگر قدر بدانى. و همين «اگر»ها بود كه لرزه بر جانم مىافكند و هواى دل را در آستان ملك پاسبان حضرت رضا(ع) بارانى مىكرد.
پرواز
امروز، روز حركت است. كاروان به دو بخش تقسيم شده؛ گروهى ساعت شش صبح امروز (پنج شنبه) رفتهاند، ما نيز با گروه دوم، ساعت چهار بعدازظهر عازميم. سه ساعت قبل از پرواز بايد در فرودگاه باشيم. قبل از حركت باز به حرم حضرت رضا(ع) رفتم. برخى از اقوام هم آمده بودند؛ هنگام خداحافظى شبنمهاى زيباى